"کودکی" که یک امپراطوری را زمین زد (امام جواد علیه السلام، عقلانیت از "خردسالی")
شهادت امام محمد تقی جوادالائمه علیه السلام - مشهد 98
بسمالله الرحمن الرحیم
این مسئله سن امام جواد(ع) که در دوران کودکی به رهبری بزرگترین جریان فکری و سیاسی غیر حکومتی و ضد حکومتی در جهان اسلام بود. اینکه ایشان به رهبری رسید چه کار عظیمی بود. عرض کردیم مرحله اول داخل خود شیعه بود. شیعه را دست کم نگیرید. شیعه آنقدر در آن دوران قوی شده بود و بعد از یک قرن و خردهای مبارزه و تلاش در بین به مردم به آن قدرت فرهنگی و علمی و سیاسی و اجتماعی رسیده بود. متقاعد کردن بزرگان شیعه و بعد عوام و توده شیعه کار آسانی نبود. اینکه امام جواد(ع) در سن 8 سالگی بزرگان شیعه را متقاعد میکند که من میتوانم شما را رهبری کنم و رهبری معصوم الهی با من است کار خیلی بزرگی است. شیعه کسی بوده که در آن زمان بزرگترین قدرت جهان بوده است. زمانی که مأمون با امپراطوری روم بیزانس درگیر میشود و به آن حمله میکند و بیزانس که بزرگترین قدرت قبل بوده به مأمون و خلافت اسلامی پیامی میدهد و میگوید معذرت میخواهیم و حتماً سوء تفاهمی شده و ما نمیخواهیم با شما بجنگیم و هر چه شما بگویید قبول میکنیم. حاضر میشود به مأمون امتیاز بدهد. در عین حال مأمون با یک سپاه عظیم از خراسان به بغداد میرود و از آنجا به سمت روم میرود و امتیازهای سنگینی از اینها میگیرد و برمیگردد. خود مأمون هم آدم اهل فکری است. میدانید که خودش هم مناظره میکرد. در رشتههای مختلف اهل مناظره بود. شعار مأمون آزادی بیان بود. گفتگوهای تمدنها بود. اصلاً شعار مأمون همین گفتگوی تمدنها و گفتگوی بیان و آزادی بیان و آزادی عقیده بوده است. خیلی روشنفکرنمایی میکرد و به لحاظ قدرت هم عرض کردم که بعد از هارون بزرگترین قدرت در تاریخ بود. همین قدرت از چه کسی میترسید؟ از شیعه میترسید. چقدر میترسید؟ به قدری میترسید که به امام رضا(ع) گفت حکومت تحویل شما باشد. دلش که نسوخت. دید ملت طرف امام رضا(ع) است. گفت بفرمایید. جای شما روی سر ماست. خلافت تقدیم شماست. البته فیلم بازی میکرد. میخواهم بدانید شیعه در آن زمان کوچک نبوده است. با اینکه این آدم به اصطلاح آزاداندیش و روشنفکرنما، البته بهتر است بگوییم روشنفکر، چرا روشنفکرنما؟ روشنفکرهای الان ما یک صدم مأمون نیستند. این آدم به لحاظ علمی و فکری در برابر شیعه کم آورد. در حوزه تئوریک و روشنفکر بازیها در برابر امام رضا(ع) کم آورد. بعد خواست در برابر امام جواد(ع) جبران کند که آنجا هم ضربه خورد. در حوزه سیاسی کم آورده است. مردم و افکار عمومی آن طرف هستند. چرا به امام جواد(ع) احترام سوری میگذارد؟ چرا میگوید من دخترم را برای شما عقد کردهام؟ این میخواهد به مردم بگوید ما با اینها هستیم و با اینها مشکلی نداریم. میخواهد بگوید من علی بن موسی الرضا را نکشتم. این شیعه یک چنین قدرتی به لحاظ علمی و عملی و اجتماعی است. کاروانی با 80 فقیه و عالم بزرگ از عراق و بغداد به راه میافتند تا از نزدیک امام جواد(ع) را ببینند و او را امتحان کنند. ببینند واقعاً این بچه 8 ساله میتواند. من همیشه عرض کردهام که اگر میخواهید اهمیت کار امام جواد(ع) را بدانید که در سن 8، 9 سالگی چه کار کرده است رقبای ایشان را ببینید چه کسانی هستند. ببینید آنها چه کسانی هستند که جلوی ایشان زانو زدهاند. یکی مأمون است. پدر امام جواد(ع) را شهید کرده و بعد هم سه روز عزای ملی و آن وضعیت را به راه انداخته است. سیاهپوش میشود و گریه میکند و میگوید اگر نمیرم، اگر سکته نکنم، اگر دق نکنم باید خدا را شکر کنم. امام جواد(ع) کم کم به لحاظ معنوی، اخلاقی، علمی، عبادی و کراماتی که از ایشان نقل میشود برای مأمون خطرناک میشود. مأمون سه، چهار طرح برای امام جواد(ع) رسم میکند. یکی اینکه دخترش را عقد امام جواد(ع) میکند. امام جواد(ع) کودک هستند، در مدینه بودهاند، ولی مأمون دخترش را سوری به عقد ایشان در میآورد. بعدها که امام جواد(ع) بالغ میشوند و 14، 15 سال دارند و این به بغداد آمده دعوت میکنند که تشریف بیاورید تا در خدمت شما باشیم. او را میآورند و میگویند من از طرف دخترم وکیل هستم و شما هم از طرف خودتان وکیل باشید. آنجا که امام جواد(ع) بالغ شدهاند و 14، 15 سال دارند میگوید ایشان خانم شما باشند. ایشان را احضار کرده که از مدینه به بغداد بیایند تا ازدواج صورت بگیرد. چند هدف دارد. یکی اینکه خون و شهادت امام رضا(ع) را لاپوشانی بکند و به شیعه بگوید اگر من قاتل علی بن موسی الرضا بودم چرا با پسرش اینطور برخورد کنم؟ من که شخص اول جهان و شخص اول جهان اسلام هستم دخترم را به این میدهم. دوم اینکه همانطور که امام رضا(ع) را برد خود ایشان را بیاورد و از نزدیک دقیق کنترل کند. میگوید اگر مدینه باشد خطرناک است. چنان که بعدها یک نفر به معتصم میگوید که برادر تو اینها را به شکلی کنترل کرد ولی نه تو در آن اندازهها هستی و نه این بچه است. دو خلافت است. یک خلافت بی سر و صدا در مدینه است و یک خلافت با سر و صدا هم در بغداد است. اجازه نده او اینطور ادامه بدهد که بعد آن اتفاقات میافتد. سوم اینکه ایشان را به بغداد بیاورد و رابطه ایشان را با کل جریانهای شیعه و علویها و سنیهای اهل بیتی و همه جریانهای دیگر قطع کند. چهارم اینکه اجازه ندهد معنویت امام جواد(ع) بیش از این شایع بشود و بگویند پدرش فوت کرد و بچه او را هم کاخنشین کردهاند و به کاخ رفته و مشغول زندگی شده است. دیگر اینکه برای اولین بار بچهای از اینها متولد بشود که بعد از مأمون بگوید من مسئله شیعه را برای همیشه حل میکنم که بگویند این بچه نوه مأمون و نوه علی بن موسی الرضا است و هر دوی اینها یک نوه دارند و ما دو شاخه از این به بعد یک شاخه هستیم. هر کسی ادعا میکند به دنبال اهل بیت(ع) است باید به دنبال ما باشد که عملاً شما دیدید این خانم بچهدار نشد یا برنامه امام جواد(ع) این بود که ایشان نباید از امام جواد(ع) و از اهل بیت(ع) بچهدار بشود. هر مسئلهای بود بچهدار نشد که این هم از بحثهایی بود که بعداً معتصم با «ام فضل» دختر مأمون میکند که کمک کن این را ترور کنیم و مشارکت کن تا ایشان را مسموم کنید. دیگر اینکه با خودشان گفتند بچه است و اول بلوغ است و این را از مدینه و زندگیهای ساده در حد زاهدان به بغداد و کاخ بزرگ و مرکز عیش و نوش و ثروت و خوشگذرانی میآوریم تا این بچه از اول بلوغ زیر دست خودم تربیت بشود. مأمون خواست امام جواد(ع) را بیاورد و گفت خودم او را تربیت میکنم که اسمش فرزند پیامبر(ص) باشد ولی در واقع فرزند مأمون باشد و در دست اینها باشد که بعد عرض میکنیم به چه بنبستهایی رسید و خودش گفت غلط کردم. یکی هم اینکه ایشان را فاسد کنند. اصلاً چند مورد هست که مجلسی ترتیب دادند پر از رقاص و خواننده و مطربها که در آن بزن و بکوب بود. همه هستند. بعضی از اینها که تاریخ مینوشتهاند میگویند اینقدر صحنه این جشنهایی که در خلافت بغداد برگزار میشد به قدری زیبا بود که قابل وصف نیست. یعنی یک گوشه شعبدهبازی، یک گوشه رقاصی، یک گوشه آتشبازی و اینقدر چراغانی و نور بود که بخشی از بغداد روشن میشد. مثلاً زمان هارون جلسه عروسی گرفتهاند و به عنوان شادباش روی سر عروس به جای پول سکه طلا میریختهاند. مثلاً در یک مجلس عروسی ده هزار سکه طلا شادباش ریخته میشده است. از این جشنها میگرفتهاند. یک نمونه برای شما میگویم برای اینکه بدانید امام جواد(ع) از اول در چه جریانی است. یک مجلس جشن حکومتی برگزار شده است. تمام که میشود میهمانهای داخلی و خارجی و بزرگان و سفرا غذاهایی که اضافه میماند را تا 48 ساعت از بغداد خارج کرده بودند و به اطراف شهر و بیابان برده بودند. در تاریخ نوشتهاند یک کوهی از غذا درست شده بود که تا ماهها آنجا حیوانات و لاشخورها و پرندهها میآمدند و میخوردهاند. این اضافه یکی از جشنهای اینهاست. امام جواد(ع) را در یکی از این جشنها آوردهاند که بعد که به آنجا برسیم یک روایت میگویم که چه اتفاقی افتاد که یک نفر آمد و مسخرهبازی در میآورد و آهنگهایی میزد و سر امام جواد(ع) پایین بود و نگاه نمیکرد. نه چپ نگاه میکرد و نه راست نگاه میکرد. حالا آن زمان فقط 8 یا 9 سال داشته است. فقط یک لحظه سرش را بلند میکند و میگوید مردک ریشدراز از خدا پروا کن. که آن فرد میگوید من اینقدر یکه خوردم که تار از دستم افتاد و دردی به دستم آمد که تا آخر عمر این درد همراه من بود. یک چنین شوکی به من وارد کرد. یک برنامه هم این بود که ایشان را گرفتار لذتهای دنیوی و عیش و نوش بکنند و ایشان را عوض بکنند. در یکی از این جشنها یک نفر میآید و مثلاً صدای صد حیوان را در آورده است. همه نگاه میکردهاند و میخندیدند. جشنهایی بوده که همین الان اگر آن جشنها را بگذارند تمام رسانههای دنیا آن را پوشش میدهند. بنیعباس مطلع میشوند که ایشان دختر مأمون را به عقد خود در آورده و حالا میخواهد دعوت کند که ایشان از مدینه به بغداد بیایند. ترسیدند. به خصوص شاخه عربی بنیعباس در بغداد گفتند تو همان اشتباهی که در زمان پدرش کردی را دوباره میخواهی با پسر او انجام بدهی؟ مگر تو نمیخواستی کلاه علی بن موسی الرضا را برداری و از او استفاده کنی و در آخر هم او تو را زمین زد. حکومت را هم عملاً به او تحویل داده بودی. ابعاد مادی حکومت دست تو بود اما نفوذش در دست تو بود. اینها سوار شانه تو شدند و آمدند و در تمام جهان اسلام علنی شدند. همه اینها زیرزمینی و مخفی بودند و حالا طلبکار شدهاند. باز تو میخواهی همان اشتباه را با پسرش بکنی؟ به همین 6، 7 دلیلی که عرض کردم مأمون گفت شما دخالت نکنید که من خودم از پس او بر میآیم. گفتند حالا یک بچه است. وقتی داماد خلیفه میشود معلوم نیست قرآن را بلد است بخواند یا نه. بالاخره ما مشروعیت خود را از اسلام میگیریم. این بچه چه چیزی سرش میشود؟ فقه، کلام، قرآن، دانش و سوادی دارد؟ گفت این بچه از همه شما فهمیدهتر است. شما اینها را نمیشناسید و من میشناسم که بعد دو، سه مناظره با «یحیی بن اکسم» میشود که آنها را هم عرض خواهم کرد. امام جواد(ع) را میآورد و میگوید دیگر شما بالغ شدهاید و اسم شما روی دختر من است و عقد کنید. امام جواد(ع) باید میگفت نه؟ اگر میگفت نه چه میشد؟ اگر اعلام میکرد ما دنبال این مسائل نیست ولی درگیر نشود چه میشد؟ این یک بحث مفصلی است. چون بعضیها همان موقع گفتند چرا ایشان قبول کرد؟ به همان دلیلی که امام رضا(ع) قبول کرد از مدینه به خراسان بیاید. ابرقدرت جهان هستند و همه چیز را در دست دارند و این یک فرصت است. به دلیل اهم و مهم بوده است. این تزاحم اهم و مهم بوده است. ولی مهم این است که ایشان چه واکنشی نشان داد. وقتی این ازدواج رسمی شد امام جواد(ع) گفتند من به مدینه برمیگردم و دختر خانم شما باید بدانند که بسیاری از وقتها در خانه ما غذا نیست. ما یک زندگی ساده و در حد متوسط به پایین و در حد فقرا داریم. پول داریم ولی ما اینطور زندگی میکنیم. ما برای امکانات مادی زیاد پولی خرج نمیکنیم. ما در حد ضرورت خرج میکنیم. آیا ایشان میتواند یک چنین زندگی را تحمل بکند؟ به هوای شاهزاده بازی و اینها نباشد. ما به مدینه میرویم و من در همان خانه کوچکی که در کنار قبر رسولالله داریم و به همان سبک زندگی خواهم کرد. ایشان حاضر است به این شکل با من زندگی کند؟ گفت بله. میروم. امام جواد(ع) فرمودند من با حکومت و با دستگاه شما کاری ندارم و به مدینه برمیگردند. بعدها که معتصم سر کار میآید میفهمد نمیتواند مثل مأمون ادامه بدهد و این وضعیت قابل ادامه نیست. اول میگوید باید ایشان را از سر راه برداریم. برای امام جواد(ع) سه، چهار طرح میریزند. پروندهسازی میکنند و شهادتهای دروغ میدهند که ایشان مسلح میشود و نیروهای مسلح درست میکند و میخواهد برای براندازی خلافت جنگ مسلحانه به راه بیندازد. این یک بهانه بود که چند نفر شهادت دروغ میدهند و امام جواد(ع) با آنها هم یک برخورد عجیبی میکنند که اگر بخواهیم ادامه بدهیم همه اینها روایات زیبا و دقیقی است. مگر اینکه از اینها عبور کنیم. بعد هم که ایشان را میآورد معتصم چند جلسه مناظره میگذارد و میگوید اخوی ما یک مقدار از پدرش ترسیده بود و یک مقدار هم سمپاتی داشت. حالا من جلسه میگذارم که اگر ایشان راست میگوید بیاید و مناظره کند که آنجا هم امام جواد(ع) مناظرهای دارند و آنجا هم باز اینها روسیاه میشوند و شکست میخورند که بعد از آن طرف هم «ام فضل» فرزندی از امام جواد(ع) ندارد و میخواهند نوه خلیفه درست کنند که نمیشود. خلاصه ایشان را مسموم میکنند و به شهادت میرسانند. 4 فرزند داشتند که یکی از آنها رهبر بعدی و امام علی(ع) هستند که به نام هادی مشهور هستند. جناب موسی و دو دختر به نام فاطمه و امامه دارند. روایاتی در حدود 250 مورد از ایشان هست که بسیاری از اینها فوقالعاده قابل بحث و دقیق است. رسالهها و چندین نامه و جواب نامه از امام جواد(ع) هست که باید روی اینها فکر و کار بشود. من خیلی دلم میخواست که چند جلسه فقط صرف این نامههای امام جواد(ع) و کلمات ایشان بکنیم. یکی هم شاگردانی هستند که ایشان تربیت کرده است. در همان سن نوجوانی در مدینه و حتی در بغداد ایشان یک نسل از شاگرد تربیت کرد و در واقع کادرسازی کرد که بعضی از آنها خودشان هر کدام از بزرگان علمی و سیاسی در زمان امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) شدند و بعضی از آنها حتی تا زمان غیبت کوچک امام زمان(ع) حضور دارند. این کلیت ماجرای امام جواد(ع) به لحاظ سیاسی و تاریخی است. اما در جزئیات که ایشان چه سیاستی با حکومت و جریانهای دیگر داشتند. با شیعه را که عرض کردیم که خواص شیعه را چطور به تدریج متقاعد کردند. بعد متقاعد کردن توده مردم شیعه خیلی کار سختی بود. حالا خواص 4 سوال میکنند و کم کم میفهمند. ولی توده مردم و عوام چیزی نمیدانند. مگر میشود همه آنها امام جواد(ع) را از نزدیک ببینند و ایشان را امتحان کنند؟ چه امتحانی بکنند؟ خودشان چیزی سرشان نمیشد. متقاعد کردن توده مردم شیعه کار بزرگی است که ایشان انجام دادهاند. حالا نسل حاضر دیدهاند که از یک بچه 8، 9 ساله 30 هزار سوال کردهاند و همه را دقیق جواب داده است. اما نسل بعد که اینها را از نزدیک ندیدهاند چطور باور کنند؟ شما ببینید امام جواد(ع) چگونه توانست در دوران کودکی و نوجوانی عمل کند که این باور ایجاد بشود که نه فقط نسل بعد و نسلهای بعد بلکه تا امروز که هزار سال گذشته من و شما این مقوله را معقول میدانیم و میتوانیم باور کنیم و بفهمیم. به خصوص که بعد از ایشان دو امام دیگر ما در کودکی و حتی کودکتر از امام جواد(ع) به رهبری میرسند که اگر امام جواد(ع) از پس اثبات حقانیت و معقولیت و مشروعیت رهبری خودشان در این دوران بر نمیآمدند دیگر بعد از ایشان رهبری امام هادی(ع) در سن 6، 7 سالگی و امام مهدی(ع) در سن 3، 4 سالگی را چه کسی میخواست بفهمد؟ یعنی چه که بچه 3، 4 ساله رهبر باشد؟ همه اینها به یک معنا مدیون موفقیت بزرگ ایشان است. به خصوص که امامت اصلیترین مسئله شیعه است. وقتی این امامت تبدیل به امام 7، 8 ساله بشود ظاهراً چقدر آسیبپذیر میشود؟ عرض کردم که خیلیها خوشحال شدند. انواع مسالک و مذاهب و مکاتب و مخصوصاً همه آنهایی که در بحثها در برابر امام رضا(ع) کم آورده بودند و بعضی از رهبران آنها در مناظرهها مسلمان شده بودند گفتند حالا فرصت خوبی است که آن شکستهای بزرگ را جبران کنیم. مسائل دقیق فکری، عقیدتی، القای شبهه را مطرح کردند. حکومت هم که مدام وسوسه میکند. جالب است، چند بار جلوی جمع گفتند چطوری آقازاده؟ یک بار برای امام جواد(ع) اسباببازی گرفته بودند. آوردند و جلوی امام جواد(ع) گذاشتند. حالا در اینها از عباسیها هست، از شیعه هم هستند، از حکومتها هم هستند. اسباببازی آوردهاند. میگویند شما 8 سال داری. حالا رهبر و امام شیعیان هستی ولی بازی هم بکن. امام جواد(ع) نگاهی به اینها میکند که شما شعور ندارید که امام اهل بیت(ع) بازی نمیکند. اهل لهو و لعب نیست. بازی برای بچه است. به جسم من نگاه میکنید؟ به سن من نگاه میکنید. اینها میخواستند اینطور بازی کنند که رهبر شما کجاست؟ کوچولو کجاست؟ آقازاده برو فوتبال بازی کن. برای تو اسباببازی گرفتهایم. میخواستند به این شکل برخورد کنند. امام جواد(ع) کاری کرد که بزرگترین علما و متفکرین آنها به مأمون گفتند تو که میدانستی این آدم تا این حد غیر عادی است چرا اجازه دادی دوباره مثل پدرش رفتار کند و برای او جلسه گذاشتی؟ آبروی ما جلوی این بچه هم رفت. مأمون گفت خودتان خواستید. من که به شما گفتم اینها غیر عادی هستند. مگر من به شما نگفتم این با پدرش فرقی ندارد؟ این در همان مکتب و در همان دستگاه و از همان نسل است. حالا کسی این را میگوید که متخصص روشنفکرنمایی است و به عنوان مدافع آزادی بیان، به عنوان رهبر معتزله و جهان عقلگرا و روشنفکر فعالیت میکند. میگوید امامت را بزن کل شیعه روی هوا میرود. اگر ثابت کنی این کودک به لحاظ علمی یا اخلاقی یا رفتاری یا هر چیزی یک نقطه ضعف دارد دیگر کار شیعه تمام است. همان را زیر ذرهبین میگذاریم و به همه نشان میدهیم. تمام رقبا و تمام دشمنان و جریانهای مختلف روی این قضیه حساس شدند و زوم کردند. رقبای قدرتطلب شیعه منحرف هم همین کار را کردند. میخواهند امامت یک کودک را هدف اصلی قرار بدهند که آن نهضت فکری بسیار نیرومندی که پرچمش امامت بود را بکوبند. گفتند الان بهترین وقت است که ضعف مبانی تشیع رسوا بشود. الان بهترین وقت است که ضربه را بزنی. بهترین وقت است که تیر خلاص را به شیعه بزنی و نقط ضعف اصلی امامت شیعه سن این بچه است که یکی از بزرگان شیعه آمد و گفت ما هر چه کمالات و کرامات شما را نقل میکنیم و هر چه میآیند و میبینند و میروند نقل میکنند آنهایی که ندیدهاند شک دارند. آنهایی که دیدهاند و با شما بحث کردهاند باور میکنند ولی بقیه همه جا راجع به سن شما بحث میکنند که ایشان 8، 9 سال بیشتر ندارند. ایشان گفت من را ندیدهاند، مگر ندیدهاند که خداوند به داوود(ع) وحی کرد سلیمان را جانشین خودش کند در حالی که سلیمان کودکی بود و گوسفند به چرا میبرد؟ گفت آقای من اینها را هم شنیدهاند ولی نمیتوانند سن شما را بپذیرند. این را «علی بن حسان» میگوید. امام جواد(ع) میفرمایند این آیه که در حق پدر ما علی(ع) نازل شد که «قُل هذِهِ سَبیلی اَدعوُ الی اللهِ عَلی بَصیرَةٍ اَنا وَ مَنِ اتَبَعَنی...»، بگو این خط من است. همه را دعوت میکنم به سوی الله منتها با بصیرت و نه چشمبسته. «اَنا و مَنِ اتَبَعَنی...»، من و کسی که به دنبال من است و در خط من است که منظور علی(ع) بود. امام جواد(ع) فرمودند مگر جد ما علی بن ابیطالب آن زمان 9 سال بیشتر داشت؟ ایشان همسن من بود و من هم الان 8 سال دارم. با آن آیه چه میکنند؟ با پیامبر(ص) چه میکنند؟ حالا شیعه باید چه بکند؟ یا باید از متن به حاشیه برود و بگوید ما اصلاً نمیخواهیم با کسی بحث کنیم. مگر ما مجبور هستیم به همه اثبات کنیم؟ نه، ما مبارزه میکنیم ولی وارد دیالوگ با دیگران نمیشویم. این همان کاری است که خوارج کردند. شما میدانید خوارج از زمانی که با امیرالمؤمنین علی(ع) در افتادند همیشه گروههای شورشی چریکی بودند. علیه همه حکومتها هم بودند. میدانید که خوارج هنوز هم هستند. این جریان «اباذیه» که خودشان میگویند ما از آنها نیستیم ولی مبانی همان مبانی است الان در عمان مذهب رسمی است. این خوارج با علی(ع) درگیر شدند، با معاویه درگیر شدند، کلاً با بنیامیه درگیر بودند، با بنیعباس درگیر بودند. همیشه درگیر بودند. منتها اهل بحث نبودند. همه میگفتند شما هزار سال است که با همه درگیر هستید، حرف شما چیست؟ یک دانشمند یا متفکر شما بیاید و در دو مناظره شرکت کند تا ببینیم چه میگویید. خوارج اصلاً اهل مناظره نبودند. حالا شیعه از این به بعد بگوید در رهبری این کودک تردید دارید؟ پس ما هم مثل خوارج به مناطق دوردست و بدوی میرویم و صحنه گفتگو را ترک میکنیم و به حاشیه میرویم. اصلاً لازم نیست ما به شما چیزی را اثبات کنیم. ما با کسی بحثی نداریم و کار خودمان را میکنیم. یا باید شیعه تغییر ایدئولوژی بدهد و از امامت کوتاه بیاید و با حاکمیت یا با بعضی از جریانهای معتزله و دیگران بسازد. حکومت با ترور و اینکه یک عدهای را گرسنگی بدهد و یک عده را سیر کند و سبیل آنها را چرب کند و با تزویر و حقهبازی توانسته افرادی را سرکوب و مدیریت بکند و فقط اینها ماندهاند. یا شیعه ادعای خود را ترک بکند و بگوید ما دیگر مبارزه نداریم و ما هم به حکومت و در کنار شما میآییم. شما هم که میگویید به امیرالمؤمنین علی(ع) و اهل بیت(ع) احترام میگذارید و مثل بنیامیه نیستید که دشمن امیرالمؤمنین علی(ع) و اهل بیت(ع) باشید. پس ما با هم هستیم. یا اینکه شیعه باطنی بشود. باطنیگرای محض بشود و در خودش فرو برود. مثل بعضی از جریانهای باطنی عرفانی و تصوف یا مثل جریانهای اسماعیلی که اینها کلاً همه چیز را تفاوت بین ظاهر و باطن و اینکه همه چیز جزو اسرار است و نمیتوان به کسی گفت در ابهام فرو رفتند و در لایههای پنهانی فعالیت کردند. اما امام جواد(ع) هیچ کدام از این راهها را نرفتند. فرمودند در صحنه رسمی علنی میمانیم. به حکومتی که ادعا میکند به ما احترام میگذارد و دخترش را هم به عقد من در میآورد میگوییم حالا باید ثابت کنی که صادق هستی و راست میگویی و دشمن ما نیستی. مردم و افکار عمومی که با ما هستند را نباید از دست بدهیم. با خواص و دانشمندان و علمای شیعه و غیر شیعه در تمام مناظرهها شرکت میکنم و با آنها بحث میکنم و به تمام سوالات جواب میدهیم و یک میلیمتر هم از ادعای امامت و عقاید سیاسی و کلامی اهل بیت(ع) عقبنشینی نمیکنیم. این مسیر را ادامه میدهم تا اینکه اینها آبروی خودشان را ببرند و من را مثل پدرانم بکشند. من آدمی نیستم که به کاخ بروم. این میخواهد من هم به کاخ اینها بروم و بگویند آقازاده آمدند و داماد ما هم که هستند. نه، دخترت را به عقد ما درآوردی؟ ما میخواهیم مثل فقرا زندگی کنیم. دختر جنابعالی میتواند با روزی یک وعده غذا بسازد؟ میتواند ماه بگذرد و غذای گرم نخورد؟ میتواند راه بیفتد و با من به خانه فقرا و محرومین برویم؟ میتواند خطر ترور شدن و کشته شدن را تحمل بکند؟ مرکز خوابیدن و خوردن نیست. دختر مأمون در آن چند سال در مدینه چه کشید. این فقط صد کنیز داشته است که اینها کنترل میکردند صبح چه لباسی بپوشد، عصر چه لباسی بپوشد، غذای ظهرش چه باشد، شام چه باشد. یک مرتبه مجبور است به مدینه و به یک خانه کاهگلی برود. بعد هم که میخواست عروس پیامبر(ص) بشود و بچهدار بشود که آن هم نشد. همه اینها برای اهمیت کار امام جواد(ع) است. اگر ایشان شکست میخورد شیعه برای همیشه شکست خورده بود. اگر پیروز میشد از بزرگترین سدی که ساخته و پرداخته حکومت و مکاتب رقیب بود عبور کرده بود. نکته دیگر اینکه شیعه سه مسئله در مورد امامت مطرح میکند و امام جواد(ع) بین خواص و بین توده عوام از هر سه مسئله توانست به درستی دفاع کند. یکی مقوله نص است که باید در مورد امام معصوم نص صریح باشد که از پیامبر(ص) یا از امام قبلی صریح اسم برده باشند که بعد از من بین بچههایم چه کسی باشد. امام جواد(ع) تکپسر بود. امام رضا(ع) یک بچه بیشتر نداشتند. اما در مورد امام جواد(ع) به بعد و قبل از ایشان، امامت خود امام رضا(ع) از بین فرزندان موسی بن جعفر، امامت موسی بن جعفر از بین فرزندان امام صادق(ع) که گفتم بعضی از برادران اینها هم حتی انشعاب کردند و در شیعه یک خط دیگری درست کردند. مسئله نص خاص بود. مسئله علم ویژه بود که باید یک چیزهایی را بداند که بقیه نمیدانند. مسئله عصمت هم بود. حالا عصمت را فقط شیعه قبول داشت. لذا شیعه خیلی حساس بود که نباید یک خطا هم از این بچه ببینیم. گناه که هیچ، خطا هم نباید بکند. هیچ کس نتوانست از ایشان یک خطا ببیند یا ثبت کند یا گزارش بکند. حتی آنهایی که رقبای ایشان بودند. چهارم توان رهبری و امامت بود. حالا ممکن است بگوییم شما معصوم هستی، منصوص هم هستی، علم خاص هم داری اما نتوانی رهبری کنی. شجاعت و قدرت مدیریت نداشته باشی. اختلافات بین بزرگان شیعه که گاهی خودشان همدیگر را در بحثهایی قبول نداشتند باید حل بشود. گاهی پیش این کودک میآمدند و ایشان با بحث اینها را حل میکرد و اینها را دوباره به هم جوش میداد که این مسئله به این شکل است و جوابش این است. این اتهامات و این شایعات و این تزویرها و این تهدیدات و این تحلیلها بود. آن رفتارهایی که برای کوبیدن و تحقیر ایشان شد هم بود. مثلاً زمان خود معتصم یک جایی بحث اجرای حد سرقت در مورد یک شخصی میشود. در همان چند ماهی که امام جواد(ع) را آوردهاند. آن زمان امام جواد(ع) 24، 25 سال دارند. موقع شهادت است. آنجا هم چند جلسه مناظره با غیر مسلمین و با علما و فقهای اسلامی میگذارد و از جمله یک بحثی میشود در مورد یک حدی که باید در مورد یک نفر اجرا بشود. تمام فقهای حکومتی درجه یک نظراتی میدهند. ایشان خلاف همه آنها نظر میدهند. میگویند این فتوایی که میدهید هیچ دلیلی ندارد. به این دلایل قرآنی و به این دلیل در سنت پیامبر(ص) حکم این قضیه این است. به حدی که «ابن ابی داوود» بعد از این جلسه که نظر امام جواد(ع) نظر حاکم میشود و خلیفه معتصم مجبور میشود به حرف امام جواد(ع) تمکین کند و بعد از اینکه جلسه تمام میشود بیخ گوش خلیفه میگوید تو با این جلسهای که برگزار کردی و با این تمکینی که کردی و نظر او را قبول کردی میدانی چه کار کردی؟ عملاً گفتی کل این حکومت و خلافت و حاکمیت تو در برابر فقاهت و علمیت این آدم به باد فنا رفته است. تو مشروعیت خود را از دست دادی. تو تمام فقهای درجه یک حکومت را جلوی این ردیف کردی و بعد هم نظر او را قبول کردی؟ معتصم گفت مگر میتوانستم قبول نکنم؟ مگر دست من است؟ من اگر میگفتم نه، میگفت چرا نه؟ بعد چه میگفتم؟ هیچ کدام از شما جوابی نداشتید و همه ساکت نشستهاید و من را نگاه میکنید. گفت من جلسه را گذاشتم که شما یک غلطی بکنید. شما آبروی ما را بردید. من اگر میدانستم نتیجه این جلسه اینطور میشود این جلسه را نمیگذاشتم. گفت تو آمدی به حکم این عمل کردی و حکم همه فقهای حکومت را زیر پا گذاشتی. به ریشه خودت تیشه زدی. نقل شده همان جا رنگ از چهره معتصم پرید و خود «ابن ابی داوود» میگوید من در آن جلسه چنان خلیفه را ترساندم که اگر فقط یک با دیگر این اشتباه را بکنی حکومت تو بر باد فنا رفته است. آبروی ما نرفت. بلکه آبروی تو رفت. میگوید بعد از صحبتهای من در آن جلسه بود که دیدم رنگ معتصم پرید و حالش عوض شد و 4 روز بعد اعلام کردند که بیایید و پیکر مطهر امام جواد(ع) دفن کنید. یعنی 4 روز بعد از آخرین جلسه مباحثه و مناظره فهمید که قافیه را باخته است. این چه نوع سازش و همزیستی است؟ مگر این داماد شما نبود؟ مگر نگفتید که شما سایه سر ما و سرور ما هستید و ما در خدمت شما هستیم؟ اگر امام جواد(ع) داماد سرخانه خلافت شده بود که چرا باید او را میکشتند؟ اگر آنها از طرف ایشان احساس خطر نمیکردند چرا باید ایشان را میکشتند؟ فهمیدند امام جواد(ع) آب زیر حکومت بسته است و پروژه و کار امام رضا(ع) را میخواهد تمام بکند. آن تقیه وارد این مرحله پیچیده در این عرصه شده است. شکستهایی که در مناظرات امام رضا(ع) خوردند را خواستند به پیروزی در مناظره با این کودک تبدیل کنند که شکستهای جدیدی آمد. جناب «ابا سلت» میگوید بعد از امام رضا(ع) که شهید شدند، من بعدها امام جواد(ع) را دیدم که مدتی هم با مأمون بود. بعد از آن قضایا مدتی با مأمون بود. میگوید مأمون در زمان امام جواد(ع) از شهرهای مختلف میگشت و بزرگترین متفکران و اهل مناظره و بحثها را میآورد تا ایشان در یکی از این جلسات خراب کند و در هر جلسهای هم یک تاریخنگار یا نویسندهای میآوردند که ماجرا را بنویسد و هیچ کدام از اینها بعدها منتشر نمیشد. چون منتظر بودند ایشان شکست بخورد و همان را بنویسند و در تمام جهان اسلام پخش کنند که یک مناظرهای بود و این آقازاده، ابن رضا شکست خورد. حالا یکی از سوالها این است که تمام این مناظرههای زمان مأمون ثبت تاریخی شده است. پس چرا الان هیچ کدام از آنها نیست؟ آن دو، سه مورد هم از دست آنها در رفت و بعضیها را هم شیعه نقل کرد. چرا شما میگویید حداقل 30 هزار سوال شده که اگر نگوییم صدها جلسه حداقل دهها جلسه بوده است و همه اینها را مورخین ثبت شد و منتشر نشد؟ چرا هیچ کدام از اینها را نه آن زمان و نه در زمانهای دیگر منتشر نکردید؟ چرا؟ «ابا سلت» این را میگوید. میگوید به این جلسات میآمدند ولی خبر جلسه جایی پخش نمیشد. میگوید مأمون میرفت تئوریسین یهود، مسیحی، مجوس زرتشتی، برهمایی، بیدین، ماتریالیست و زندیق را جمع میکرد تا با امام جواد(ع) بحث بکنند. همانهایی که از امام رضا(ع) شکست خورده بودند را آورد تا با امام جواد(ع) مناظره کنند و دید به نتیجه نمیرسد. با علی بن موسی الرضا این کار را کرد و بعداً هم با امام جواد(ع) این کار شد. مورد دیگر اینکه یک شخصی نقل میکند و میگوید از مأمون خواستم با امام رضا(ع) مناظره بکن و منزلت او را بکوب. همه او را اعلم علما میدانند. گفت من خودم میدانم چه کار بکنم و همین مسیر را با امام جواد(ع) ادامه داد. خلیفه به «سلیمان مروزی» که در مرو بود و دانشمند بزرگ جهانی بود، گفت با شناختی که من به قدرت علمی تو دارم یکی از کسانی هستی که امید دارم در مناظره با این فرد پیروز بشود. هیچ هدفی ندارم. صد سوال بکن. من میخواهم فقط در یکی از این صد سوال گیر کند و نتواند جواب بدهد. اگر در 99 سوال شکست بخوری و در یک سوال پیروز بشوی و او نتواند به آن یک سوال جواب بدهد هر جایزهای بخواهی به تو میدهم. یا مثلاً در مورد امام رضا(ع) همین کار را میکردند. میگویند مأمون یک کنیزی داشت که آبستن بود. مأمون گفتند یک بچهای میخواهد از ایشان به دنیا بیاید. شما میتوانی بگویی چه خصوصیاتی دارد؟ علی بن موسی الرضا گفتند بله، ولی چطور؟ گفت بفرمایید که ما میخواهیم ثبت کنیم. علی بن موسی الرضا گفتند این فرزند پسر است و مشخصات او را گفتند. چهره و رنگ چشم و مو را گفتند. مأمون گفت خیلی عالی است. تله خوبی بود. منتظر بود که این بچه به دنیا بیاید و یکی از آن اوصاف را نداشته باشد. وقتی متولد شد دید تمام اوصافی که امام رضا(ع) گفتهاند در این بچه هست. این ضرباتی که به بهانههای مختلف از امام رضا(ع) خوردند خواستند از سر امام جواد(ع) بیاورند و با ایشان جبران بکنند. وقتی دیدند نتوانستند امام جواد(ع) را شکست بدهد گفت پس شما داماد من هستی که این شکست جبران بشود. مأمون یکی از قویترین شبکههای اطلاعاتی جهان را داشته است. اولاً میدانید که هزار کنیز داشته است. یعنی به دختران خیلی زیبا آموزش جاسوسی داده بوده است. اینها را به عنوان هدیه به افراد مختلف میداد. به اینها میگفت هر چقدر پول بخواهید به شما میدهم و تو هم به این شخص نزدیک شو و مدام گزارش بده. یعنی حتی با کشورهای خارجی این کار را میکرد. یعنی حتی به شاه روم مثلاً 30 کنیز خیلی زیبا که رقاصی بلد بودند، خواننده بودند، انواع سرگرمیها را بلد بودند هدیه میداد که همه اینها متخصص جاسوسی بودند و آموزش دیده بودند. اینها را به آنجا میفرستاد. دخترهای آموزش دیدهای بودند که در «مروج الذهب» و در «ابوالفرید» نقل شده است. این هم که میگوید این دختر من زن علی بن موسی الرضا است و دختر کوچک من زن امام جواد(ع) باشد در واقع ادامه همین پروژه است. روایات در مورد امام جواد(ع) محدود است و اختلافی است و سند بعضی از اینها سندهای قوی نیست یا به چند شکل نقل شده است. من چند مورد را عرض میکنم که هر کدام از اینها اجمالاً یک بعد از شخصیت امام جواد(ع) را نشان میدهد. وقتی مأمون ایشان را به بغداد آورد و گفت باید به بغداد بیایید و باید در بغداد بمانید و با دختر من عروسی کنید، خود اینکه امام جواد(ع) جلوی مأمون و این پروژه بایستند و بگویند من باید به مدینه برگردم و برگردند، یعنی جلوی یک اراده و برنامه قطعی مأمون بایستند، کار بزرگی است. این زمانی بود که مأمون میخواست به روم و به بیزانس حمله کند و امتیازات جدیدی بگیرد. آنجا ایشان میگویند شما میخواهید برای جهاد با روم تشریف ببرید، من هم چون ایام حج است برای حج میروم و بعد برای زیارت پیامبر(ص) به مدینه میروم و دیگر برنمیگردم و در همان جا میمانم. اینجا یک شکست دیگر مأمون در برابر ایشان است. میگوید وقتی ایشان در بغداد بود، یعنی همان زمانی که اول بلوغ ایشان است و ازدواج میکند چه شد؟ این یک روایت دیگر است. «حسین مکاری» نقل میکند و «محمد بن ارومه» از او نقل میکند و میگوید یک روز به کاخ مأمون در بغداد آمدم و گفتم با این کاخ که زیباترین کاخ در جهان است و این همه نگهبان و امکانات و خوشی و موسیقی و تفریحات و شکار و غذاها دارد، دیگر این بچه به مدینه برنمیگردد. این تا حالا مزههای این چیزها را نچشیده بوده است. در مدینه بوده است و همه اینها آدمهای سادهزیست و زاهدی بودهاند. این آب ندیده بوده و حالا که آب دیده شناگر ماهری است. میگوید من یک نگاهی به آن تشکیلات کردم و یک نگاهی به این نوجوان 14، 15 ساله کردم و گفتم این دیگر میماند. میگوید در دلم گفتم و یک کلمه با کسی سخن نگفتم. نزدیک ایشان که شدم سلام کردم و ایشان جواب سلام داد. میگوید سرشان را پایین انداختند و چند لحظهای سکوت کردند و بعد سرشان را بالا آوردند و گفتند نان جو و نمک سنگ کنار رسولالله خوشمزهتر از اینجا برای من است. این زندگیها برای شما مهم است. ایشان به بعضی از اصحاب خود فرمودند که مأمون میخواهد ارتباط من را با شیعه قطع کند. یکی از اهداف مأمون که من را به بغداد آورده این است که اجازه ندهد مردم عادی با من ارتباط داشته باشند. چون مردم عادی که نمیتوانند برای ملاقات امام جواد(ع) به کاخ بیایند. وقتی بگویند ایشان داخل کاخ رفته روابط قطع میشود. ایشان فرمودند من به هیچ وجه در هیچ کاخی نمیمانم و زندگی نمیکنم و بین مردم برمیگردم. مأمونی که حتی نقشه کشیده بود امام جواد(ع) را مبلغ حکومت خودش بکند. میخواست او را تربیت کند. گفت این بچه است و میتوانم او را تربیت کنم. با دو تظاهر به دوستی و اینکه داماد خودم شده خیلی از مردم را فریب میدادند. بخش مهمی از افکار عمومی، هم آن وقت و هم الان و هم همیشه به راحتی بازی میخورند و میخوردند. یعنی طرف جنایت میکند، یک مقدار که زمان بگذرد مردم فراموش میکنند. خیلی از مردم حافظه تاریخی ندارند. الان شما کشور خودمان را ببینید. نسل عوض شده و این طبیعی است که نسل جدید نداند در دهه 60 چه گذشته است و چه کسی دوست بوده و چه کسی دشمن بوده و چه کسی راست گفته و چه کسی دروغ گفته است. دوباره قهرمان تبدیل به ضد قهرمان و ضد قهرمان تبدیل به قهرمان میشود. جای شهید و جلاد را عوض میکنند. در عصری که تلویزیون هست، رادیو هست، کتابخانه هست، صنعت چاپ هست، رسانهها هم هستند. آن زمان که هیچ کدام از اینها نبود. الان شما در اینترنت تایپ میکنی که مثلاً امام راجع به فلان مسئله چه گفت؟ میآید. همین الان میبینید امام را به راحتی تحریف میکنند. فرد میآید و درست ضد امام و انقلاب حرکت میکند و میگوید ما حرفهای امام را میگوییم. نسل جدید که یک نسل گذشته نمیدانند چه خبر بوده و به راحتی میتوان کلاه بر سرشان گذاشت. نمیدانند آمریکا چه کرده است. الان میگویند جنگ را چه کسی شروع کرد؟ ایران یا صدام؟ خیلی جالب است. تروریزم و منافقین را میگویند. میگویند چه کسی جلاد بود و چه کسی شهید بود؟ شاه پهلوی خوب بوده یا بد بوده است؟ آمریکا چه گناهی کرده است؟ یعنی یک مرتبه صدام و شاه و آمریکا بیگناه شدند. آل سعود 300، 400 نفر حاجی را در مکه کشت که چنین چیزی در تاریخ سابقه ندارد، میگویند تقصیر چه کسی بود؟ به این راحتی عمل میکنند. حالا نمونههای سطح پایین این در همین انتخابات و وعدههایی است که افراد میدهند. ببینید حرفها چطور عوض میشود. من نمیخواهم کسی را متهم کنم و اسم کس خاصی را نمیآورم. شما همین مسائل جاری خودمان را نگاه بکنید. مسائل اقتصادی و مسائل برجام و مسائل مختلف را نگاه بکنید. دو، سه سال پیش چه میگفتند؟ الان درست ضد همان را میگویند. باز هم همه باور میکنند. حالا شما ببینید آن زمان با آن وضعیت مدیریت افکار آنها چه کار سختی بوده است. مأمون خیلی زرنگ بوده که میگفته من همه چیز را درست میکنم و افکار عمومی را به من بسپارید. میگفته من علی بن موسی الرضا را میکشم و بعد به بچه او میگویم بیاد داماد من بشو و همه چیز را درست میکنم. چه کسی اجازه نداد همه چیز را به نفع خودشان درست کنند؟ امام جواد(ع) اجازه نداد. بدون اینکه به دست حکومت بهانهای بدهد. مثلاً یک مورد نقل شده ایشان که تازه از مدینه به بغداد آمده بودند، مأمون بیرون رفته بوده است. بعضیها میگویند عمداً بیرون رفته بوده که به استقبال ایشان نیاید و بگوید او آمده و باید او بر من وارد بشود. در مسیر به بغداد میرسد. نقل میشود که وانمود میکند او را نمیشناسد. مثلاً چند سال گذشته و آن زمان بچه بوده و حالا بالغ شده و 13، 14 سال دارد. میبیند یک سری از بچهها و بزرگها با ایشان هستند. همینطور که عبور میکرده اسکورت حکومتی بوده و همه کنار میروند. ایشان میماند. میایستد. محل نمیگذارد. طبق یک نقل مأمون عبور میکند و از بالای اسب میگوید شما چه کسی هستی؟ چرا شما کنار نرفتی؟ ایشان میگوید برای چه باید بروم؟ این حرف را به ابرقدرت جهان میزند. یک نوجوان 14، 15 ساله است. بعد میپرسد شما چه کسی هستی؟ میگوید من محمد پسر علی، پسر موسی هستم. تمام نسل خود را نام میبرد تا به پیامبر(ص) میرسد. آنجا مأمون میگوید شما هستید و ادا و اصول در میآورد. امام جواد(ع) میفرماید بنده نه کاری کردهام که از کسی بترسم و نه از شما ترسی دارم و نه جاده آن مقدار تنگ است که شما نتوانی عبور کنی. میگوید پدر شما که خیلی دانشمند بود و همه چیز را میدانست. شما چه میدانی؟ ایشان میفرماید بپرس تا بدانی. نقل میکند که یک باز ابلغی داشت. مأمون بازهای شکاری داشت. این حکومتهای عربی هنوز هم دارند. به این بازها آموزش داده بود و اینها گاهی میرفتند و 48 ساعت بعد با شکار میآمدند یا راهها را شناسایی میکردند. یعنی مثلاً برود و 3 ساعت برگردد و راهنمایی کند که آنجا بز و آهو برای شکار هست. خیلی آموزش دیده بودند. این باز را آنجا داشت. از امام جواد(ع) خداحافظی میکند و میگوید حالا بعداً خدمت شما میرسیم. من از شکار آمدهام و خسته هستم و باید بروم. جدا میشود و میرود. یک مقدار که میرود شکاری پیدا نمیکند. بازش را رها میکند که برود. این میرود و مأمون یکی، دو ساعتی آنجا استراحت میکند. میبیند این باز با یک مار برگشت. یک مار سمی بود. مأمون میگوید هنوز خیلی از این پسر دور نشدهایم. او را بیاورید. میگوید این الان فرصت خوبی است. یک مار سمی خیلی خطرناکی را در جعبه میگذارد و میگوید با یک حادثه اتفاقی همین الان کارش را تمام کنید که بگوید بچه بود و آمد درب این جعبه را باز کرد و مار او را زد. حالا این در فاصلهی یکی، دو ساعت بعد از ملاقات اول است. ایشان را میبیند و میگوید شما گفتید از اخبار آسمانها و زمین و همه چیز میدانید. ایشان فرمودند که بله، میدانم. هنوز سوال نکرده بودند که ایشان گفت مثلاً میدانم که پادشاهان با بازهای ابلغ مارهای سمی را شکار میکنند و دانشمندان را با آنها آزمایش میکنند. این را هم میدانم. حالا اصلاً کسی چیزی نگفته است. دقت کنید. در یک جبعهی درببسته است. در یک روایت و در یک نقل دیگری گفته شده امام میفرماید و با آن مارها میخواهند فرزندان اهل بیت(ع) را آزمون کنند. یکی از جاهایی که مأمون هم خراب میشود و هم خودش شوکه میشود اینجا بوده است. یکی هم آن اسباببازیهایی که گفتم. یک وقت اسباببازی آوردند و جلوی ایشان گذاشتند. راوی میگوید من سلام کردم و با گرانترین اسباببازیها وارد شدم که بچههای همسن ایشان خیلی دوست داشتند. آمدم و سلام کردم، ایشان جواب سلام داد. گفتم اجازه هست بنشینم؟ گفتند نه. اجازه نیست بنشینید. این باز به ملاقات در سن 8 سالگی برمیگردد. جلو آمدم و بدون اجازه گفتم آقا ببخشید من هدایایی را خدمت شما آوردهام. تا روی زمین گذاشتم ایشان برداشت و به طرف من پرت کرد و گفت خدا ما را برای این کارها نیافریده است. من را چه به بازی کردن؟ مگر من مثل بچههای شما هستم؟ این در «دلایل الامامه» و در «بحار» هم نقل شده است. خود آن ازدواج هم که عرض کردم یک توطئه بود. مأمون میخواست پدرخوانده امام جواد(ع) بشود و خودش ایشان را تربیت کند و امامت شیعه را برای همیشه تحت کنترل نگه دارد. این هم قضیه این روایت بود که عرض کردم مأمون 7، 8 پروژه داشت که همگی شکست خورد و تیر خلاص به دست مأمون زده شد که ایشان ترسید و مجبور شد عقبنشینی کند و اجازه بدهد که اینها به مدینه برگردند. اشاره کردم که «یحیی بن اکسم» را آورد تا سوال فقهی کند. آن سوال از این جهت مهم است که یک ضربه بزرگی به کل دستگاه فقاهت حکومت وارد کرد. «یحیی بن اکسم» بزرگترین عالم رسمی کل خلافت اسلامی در آن لحظه بود و خودش صدها شاگرد درجه یک داشت. آدم خیلی فوقالعادهای بود. وقتی که مأمون گفت من میخواهم ایشان را داماد خودم بکنم بعضی از بنیعباس گفتند معلوم میشود این بچه کلاه بر سر تو گذاشته است. گفت حالا جلسهای برای مناظره میگذاریم. ایشان گفت جلسه بگذارید ولی من از الان به شما میگویم آخر این جلسه چه میشود. گفتند نه، ما باید امتحان کنیم و شما اشتباه میکنید. گفتند شما هنوز تحت تأثیر پدر او هستید. گفت امتحان بکنید ولی بعد باید از من معذرتخواهی بکنید. بعد از جلسه باید از من معذرتخواهی بکنید که به من اعتماد نکردید و شما اینقدر در این قضایا احمق هستید. گفتند اگر ایشان توانست از پس «یحیی بن اکسم» بر بیاید هر چه در مسائل دیگر بگویی ما قبول میکنیم. بعد هم یک عالم هدیه برای «یحیی بن اکسم» بردند. به او گفتند چک سفید امضا بگیرد. مبلغ با خود تو باشد. گفتند فقط تو یک کاری بکن که مأمون در این جلسه بفهمد اشتباه کرده و از آن مهمتر اینکه این بچه نتواند جواب بدهد. ایشان آمد و طبق این نقل اولین سوال را اینگونه پرسید. این نقل در «احتجاج» از «طبرسی» آمده است. میگوید ایشان 9 سال و چند ماه داشت. آمد و در جایی که تعبیه کرده بودند نشست. خلیفه مأمون نشسته است. «یحیی بن اکسم» روبروی ایشان نشست. تمام بزرگان حکومت نشستهاند. همه ضبط و ثبت میکنند. دوربینها زوم شده و همه در سکوت مطلق هستند. یحیی رو به خلیفه میگوید اجازه میفرمایید از ایشان سوال کنم؟ مأمون میگوید از خود ایشان اجازه بگیرید. خیلی ظاهر را حفظ میکرد. برگشت و گفت آقازاده اجازه میفرمایید سوال کنم؟ ایشان میفرماید سوال کنید. گفت سوال اول این است که اگر یک محرم در حال احرام شکار کند چه حکمی دارد؟ حالا این بچه 9 ساله را جلوی آن عالم بزرگ در نظر بگیرید. میگوید این سوال کافی نیست. شروع کرد و از سوال چند سوال پرسید. ایشان پرسیدند در محدوده حرم است یا خارج از محدوده حرم است؟ کسی که شکار کرده حکم را میدانسته یا نمیدانسته است؟ یعنی آگاه بودن و نبودن آن تأثیر دارد. داخل این حریم بودن یا نبودن تأثیر دارد. عمداً کشته یا به خطا و اشتباهی کشته است. یعنی تیر را به جایی زده و اتفاقی به این شکار خورده است؟ برده بوده یا نبوده است؟ بچه بوده یا بالغ بوده است؟ بار اول بوده که در حرم شکار میکند یا این کار قبلاً هم تکرار شده بوده است؟ شکار پرنده است یا غیر پرنده است؟ حیوان کوچک است یا بزرگ است؟ فرد پشیمان است یا از این کار خوشش آمده است؟ شب بوده یا روز بوده است؟ عمره بوده یا حج بوده است؟ همینطور شروع به سوال کردند. همه دانشمندان و خود خلیفه و خود یحیی با دهان باز نگاه میکردند. بعد یحیی میگوید ببخشید مگر فرق میکند؟ شب و روز، بالغ و نابالغ، دفعه اول یا دفعه چندم، خوشحالی یا پشیمانی مگر در حکم تأثیر دارد؟ فرمودند بله، تأثیر دارد. یحیی به لکنت افتاد. بعد امام جواد(ع) گفتند حالا سوال بعدی را بپرسید. یحیی گفت من راجع به این جزئیات فکر نکرده بودم. به لکنت افتاد. یعنی اصلاً کل سوال جلسه به هم ریخت. مأمون رو به یحیی و بنیعباس کرد و یک پوزخندی زد. گفت آن بچه کوچکی که میگفتید همین است. جلسه تمام شد و آنها پراکنده شدند و رفتند. بعد مأمون رو به امام جواد(ع) کرد و گفت آیا واقعاً اینها با هم فرق داشت یا این فن مناظره بود؟ ایشان گفتند فرق دارد و شروع کردند و تفاوتهای اینها را یکی یکی گفتند. اینکه در حرم باشد یا نه، پرنده باشد یا نه، بزرگ باشد یا کوچک باشد کفاره آن فرق میکند، حیوان وحشی باشد یا اهلی باشد، حتی گورخر باشد یا گاو باشد، آهو باشد یا شتر باشد، حکم هر کدام از اینها را با دلیل گفتند. گفتند به چه دلایلی تفاوت دارد. اگر فلان شکل باشد قربانی کردن بر آن واجب میشود. اگر در ایام حج باشد باید در منا قربانی کند، اگر عمره باشد باید در مکه قربانی بکند. حکم عالم و جاهل در مورد کفاره مساوی است و در مورد گناه تفاوت دارد. برده اگر این کار را کرده و به دستور کسی این کار را کرده مجازات با برده نیست. مجازات با کسی است که او را به این کار مجبور کرده است. اگر نابالغ باشد کفاره ندارد و اگر بالغ باشد کفاره دارد. اگر پشیمان است عذاب آخرت ندارد و اگر پشیمان نیست هم دارد. بعد هم نشست بعدی شروع میشود. این میان یک فاصله بوده که مأمون از ایشان میپرسد واقعاً اینها فرق داشت یا فن مناظره بود که ایشان جواب داد واقعاً فرق داشت. بخش دوم جلسه تشکیل میشود. مأمون میگوید حالا شما اگر از «یحیی بن اکسم» سوالاتی دارید بپرسید. امام جواد(ع) احترام این ریشسفید را نگه میدارند. با اینکه 9 یا 10 سال داشته رو به «یحیی بن اکسم» میکنند و میگویند آیا من هم از شما سوال کنم؟ میگوید بپرسید. حالا دقت کنید که ما در بحثهای تخصص فقهی یک چیزی به نام بحثهای روکمکنی داریم به این معنا که برو پیچیدهترین و نارایجترین سوالات که راجع به آن کمتر جایی بحث شده را مطرح کن اگر میخواهی بدانی این طرف واقعاً آدم پیچیده و فاضلی است و آیا نبوغ دارد یا نه از این سوالهای خیلی دقیق فقهی بپرس که اصلاً بیرون ممکن است محقق نشود و اگر هم بشود به لحاظ عملی چیز خیلی مهمی نیست ولی به لحاظ علمی اگر بتوانی از پس این سوال بر بیایی معلوم میشود آدم ملایی هستی. سوالاتی هست و گاهی ما در عالم طلبگی و بحثهای فقهی سوالاتی داریم که الان اصلاً نمونه ندارد. مثلاً یک بحثهایی در حوزه حقوق بردگان است. الان کنیز و برده کجا بود؟ ولیکن این بحثها هنوز میشود. بعد اعتراض میشود که چرا این بحثها را میکنید؟ دیگر موضوعیت ندارد. لااقل به این سبک نیست. چون بردهداری که هنوز هست، ولی به آن سبک نیست. جواب بعضی از بزرگان و اساتید این است که موضوع مهم نیست که چیست. متد مهم است. ما در این بحث چون روایاتی داریم و بحثهایی هست و آن زمان رایج بوده و روی آن خیلی بحث شده و مکاتب و مذاهب مختلف روی آن بحث میکردهاند میدان مانور خوبی برای بحث و استدلال هست. لذا اینجا میتوانی تا حدی بحث را پیچیده و دقیق بکنی که از آن ده متد به دست میآید. یعنی مهارت به دست میآید. بعد این مهارت را به موضوعاتی ببر که موضوع روز است و آنجا به کار ببر. سوال این بود که چطور میشود یک زنی با یک مردی ظرف 24 ساعت 6، 7 بار به هم حرام و حلال بشوند. چنین چیزی چطور ممکن است و ایشان نمیتواند جواب بدهد. هر چه به شاگردان خود نگاه میکند هم نمیتواند. خود امام جواد(ع) میگویند به این شکل میشود. چون هدف آنها اثبات این موضوع است که شما از نظر فقهی بیسواد هستی و امام جواد(ع) میگوید خیلی خوب، مسئله شما که دانستن احکام و این حرفها نیست، بلکه میخواهی زورآزمایی کنی و مچ بیندازی پس بسمالله. چطور امکان دارد یک زن و مردی در 24 ساعت 8 بار به همدیگر حلال و حرام بشوند. بعد توضیح میدهند چطور میشود. آنجا دیگر مأمون نمیتواند جلوی خودش را بگیرد. رو به بعضی از این دانشمندان حکومتی میکند و میگوید خاک بر سر شما که دفعه اول نفهمیدید که اینها با بقیه مردم فرق میکنند و باز دوباره امتحان میکنید. میگوید نفهمیدید که حسن و حسین در سن بچگی بودند و 6 سال هم نداشتند که پیامبر(ص) راجع به آنها این حرفها را زد؟ شما راجع به این خانواده و اهل این بیت چیزی نمیدانید؟ آنها گفتند چرا ولی باور نمیکردیم. باید خودمان میدیدیم. این چیزها را به ما میگفتند ولی ما باور نمیکردیم. آنها بالاخره مجبور شدند قبول کنند. چون آنها مخالف این ازدواج بودند. آنها میگفتند با این ازدواج کل خلافت را دودستی تحویل این بچه میدهی. الان این را مجبور میکنی و چند سال دیگر میگوید من داماد خلیفه هستم و از این به بعد قدرت دست ماست. حالا چه تو باشی و چه مرده باشی. در این قضیه ایشان 14، 15 سال دارد و کنار دجله مراسمی میگیرند که برای اولین بار ایشان را با همسر خود روبرو میکنند و آنجا امام جواد(ع) برخورد فوقالعاده اخلاقی و عالی میکنند. ضمناً به این دختر توهین نمیکنند. چون بالاخره پدرش به زور این کار را میکند. به او توهینی نمیکنند اما هم به او و هم به دیگران حالی میکنند که این ازدواج یک ازدواج سیاسی و تحمیلی است و بعد میگویند من آدمی نیستم که اینجا بمانم. من آدم شما نیستم. ایشان با من برمیگردد که از همانجا فکر تسویه فیزیکی و ترور امام جواد(ع) در ذهن مأمون خیلی جدی مطرح میشود ولی جرئت نمیکند این کار را انجام بدهد. حالا بعضیها میپرسند ایشان نمیتوانست بگوید من ازدواج نمیکنم؟ چرا، میتوانست ولی برنامه پیش نمیرفت. یک امتیاز کوچک دادند تا یک ضربه بزرگی به آنها بزنند. و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی